ایراندخت

دختری از ایران زمینم ، در پی بهبود آدمی ...

ایراندخت

دختری از ایران زمینم ، در پی بهبود آدمی ...

اندر عوالم زنان

 

سلام 

مدت زیادی از آخرین نوشته ام میگذره . چند تا دلیل عمده داره . یکیش بی حوصلگی بعد از اتمام انتخاباته که ناگفته نمونه دامنگیر همه شد و عده زیادی از بر و بچه های وبلاگ کار وبلاگشونو به همین مناسبت یا به بهانه اش حذف کردند !!! یکی بخش زنان که شدیدا آدمو درگیر و abuse میکنه . دیگری هم کامپیوترمه که یه مدته هر چی اینترنت اکسپلورر رو میزنم error میده . بعد هم بلاگ اسکای رو کجکی باز میکنه . به حدی که اعصاب آدم خورد میشه نگاهش کنه .  

از ماه مرداد بخش زنان رو شروع کردیم . اولش خیلی سخت بود . خصوصا که بعد از بهداشت تازه میخواستیم کشیک زنان رو شروع کنیم !!! اولین کشیک زنان رو که دادم واقعا خسته بودم . برای خودم کاملا دور از انتظار بود . با هر حرکتی غرغر میکردم : خدا لعنتشون کنه ! بچه ها میپرسیدند کیو ؟ و من با بهت جواب میدادم : نمیدونم !!! سفرهای هر هفته به خونه مزید بر علت شد و میتونم بگم که از پا در اومدم !   البته میتونم بگم وقتی که میخواستم contraction  اولین بیمارم رو چک کنم یکی از زیباترین لحظات اینترنیم بود . حرکت جنین هیچ کس رو تا اون روز حس نکرده بودم . 

برام جالبه که رزیدنتها و ماماها بعد از یه مدت کار به شدت بی احساس میشن . طوری با بیمار بیچاره صحبت میکنند که ازشون دل خوشی نداره . البته تا حدی حق دارند . ناله مریضها به قدری بلند و گوش خراشه که اگه خودتو عادت ندی بعد از یه مدت اعصاب واسه ات نمیمونه . اما خوب ، اینا دیگه زیادی بی احساسند . روزهای اول بود و من بیش از حد مهربان !! هیچ مریضی ازم دل نمیکند . تا اینکه یکی از رزیدنتهای محترم ( خانم دکتر م _ د ) میخواست یه مریض گراوید 4 رو معاینه کنه . من خواستم از اتاق برم بیرون که مریض با یه حالت التماسگونه ای گفت : خانم مهربون نرو ! این جمله مریض همان و جوش آوردن خانم دکتر همان .....! همین خانم دکتر به یک نفر که از زایمان میترسید گفت : زایمان که ترس نداره . وحشتناک ترین قسمت زایمان ماییم که دیدیمون !!!!!

 راستی !!!! پروپوزالم بالاخره دفاع شد . یک جلسه فوق العاده برامون گذاشتند که دفاع کنیم . توی جلسه هم که نگو ... همه دست به دست هم دادند تا موضوع تزمو ساده تر کنند !!!! حالا یکی بیاد منو از جام بلند کنه برم نمونه هامو جمع کنم !! 

 

مارگون

  

 

این روزها شدیدا درگیر رفت و آمد هستم . خواهرم پیشمون اومده و در نتیجه آواره این شهر و اون شهرم ! حالا بماند که برای این مسافرتها چطور تونستم از زیر کلاسهای بهداشت در برم !!! یکی از سفرهای هفته گذشته به نزدیک شیراز بود . آبشار مارگون .   

  آبشار مارگون یکی از بزرگ ترین و با شکوه ترین آبشارهای ایران است که که از نظر زیبائی و بزرگی و حجم آب خروجی با آبشار شوی رقابت می کند. این آبشار در استان فارس و در کنار روستای مارگون قرار دارد. این روستا از توابع روستای کمهر (Komehr) از شهرستان سپیدان (اردکان سابق) است. سپیدان و مناطق اطراف آن به دلیل کوهستانی بودن و داشتن ارتفاعی بالای ۲۲۰۰ متر آب و هوائی سرد دارد و به گفته شاهدان عینی در مواقعی از زمستان در این آبشار قندیل هائی از یخ تشکیل می شود.
  در منطقه باغهای سیب زرد و سرخ فراوان دیده می شود. در بین درختان جنگلی آنجا هم زالزالک و نوعی زرشک دیده می شود.
  ساکنان منطقه را «لر» ها و کوچندگان «قشقائی» که بعضی از آنها ساکن شده اند، تشکیل می دهند. یکی از رسوم زیبای روستای مارگون این است که در هنگام جشن ازدواج، عروس و داماد و شرکت کنندگان در جشن با لباسهای زیبای محلی ساعتی را در کنار آبشار به شادمانی می گذرانند که عکسهائی از این مراسم را در زیر نشان داده ام.
  برای دیدن این آبشار از شهر های یاسوج و شیراز می شود به آنجا رفت که از یاسوج دو راه و از شیراز یک راه وجود داردکه همه آسفالته هستند:
    ۱- یاسوج - کاکان - مارگون  به طول ۶۵ کیلومتر.
    ۲- یاسوج - سپیدان - مارگون به طول ۱۲۵ کیلومتر.
    ۳- شیراز - سپیدان - مارگون به طول ۱۳۰ کیلومتر.
  راه ماشین رو تا جائی که حدود ۸۰۰ متری آبشار است. ادامه دارد و بقیه راه را باید پیاده رفت که این راه سنگفرش و در نزدیکی آبشار دارای پله های سیمانی است.  

این هم عکس هایی از آبشار زیبای مارگون :

               

 

 

آرزویی که پژمرد ....

  

 

آرزو می کردم ،  

دشت سرشار ز سرسبزی رویاها را 

من گمان می کردم ، 

دوستی همچون سروی سرسبز ، 

چار فصلش همه آراستگی ست 

من چه می دانستم ، 

هیبت باد زمستانی هست 

من چه می دانستم ، 

سبزه می پژمرد از بی آبی ؛ 

سبزه یخ می زند از سردی دی 

من چه می دانستم ، 

دل هر کس دل نیست 

قلب ها ، ز آهن و سنگ  

قلب ها ، بی خبر از عاطفه اند 

   

از دلم رست گیاهی سرسبز ،  

سر بر آورد ، درختی شد ، نیرو بگرفت 

برگ بر گردون سود 

   

این گیاه سرسبز ، 

این بر آورده درخت اندوه ، 

حاصل مهر تو بود 

   

و چه رویاهایی ! 

که تبه گشت و گذشت 

و چه پیوند صمیمیت ها ، 

که به آسانی یک رشته گسست 

چه امیدی ، چه امید ؟ 

چه نهالی که نشاندم من و بی بر گردید 

  

دل من می سوزد ، 

که قناری ها را پر بستند 

که پر پاک پرستوها را بشکستند 

و کبوترها را  

                   - آه کبوترها را ... 

و چه امید عظیمی به عبث انجامید 

  

پ.ن : دکتر یاشار کجایید ؟ الان وقت رفتن نبود .

ارزش انسان*

    

 

دشتها آلوده است 

در لجن زار ، گل لاله نخواهد رویید 

در هوای عفن آواز پرستو به چه کارت آید؟ 

فکر نان باید کرد 

و هوایی که در آن 

نفسی تازه کنیم 

گل گندم خوب است 

گل خوبی زیباست 

ای دریغا که همه مزرعه دلها را  

علف هرزه کین پوشانده ست 

هیچ کس فکر نکرد 

که در آبادی ویران شده دیگر نان نیست 

و همه مردم شهر  

بانگ برداشته اند 

که چرا سیمان نیست 

و کسی فکر نکرد 

که چرا ایمان نیست 

و زمانی شده است 

که به غیر از انسان 

هیچ چیز ارزان نیست   

  

                        به امید فردایی بهتر

    

              

*حمید مصدق

مختصری از خستگی ها ...

درگیری های من این روزها خیلی زیاد بود و حسابی خسته ام کرد . به حدی که اکثر اینترنهای اطفال جرات نداشتند باهام حرف بزنند !!!!

مورد اول جریان تزم بود که به بن بست خوردم . 

مورد دوم جلسه ای بود که با شورای پژوهشی دانشگاه ترتیب دادیم و هر چی از عملکردشون انتقاد کردیم آخرش همون حرف خودشون رو زدند . به طوری که آخرش به این نتیجه رسیدیم که همینه که هست ! 

مورد سوم درگیری با رزیدنتمون بود که کارهایی که به من ربطی نداشت را از من میخواست و طلبکار بود که چرا فلانی و فلانی کارشونو انجام نداده اند .  

مورد چهارم صاحبخانه عزیزم بود که حاضر نیست من ۲ ماه بیشتر از مدت قرارداد توی خونه اش باشم ، چون ممکنه مهر مستاجر دانشجو گیرش نیاد . 

مورد پنجم هم نتیجه CT پدر یکی از دوستان قدیمی بود که احتمالا بدخیمیه . دوستی که خیلی دوستش دارم و پدرش را هم . 

الان انقدر خسته ام که مغزم برای نوشتن یه مطلب درست و حسابی کار نمیکنه . فقط میخوام بگم دیشب از مناظره لذت بردم . امیدوارم مردم ایران حقیقتا عمیق فکر کنند .

اندر احوالات عوالم اینترن ها !

  

  

امروز راند تحمیلی(!!!!) هیجان انگیز بود . یک مشت اینترن گرسنه یه جعبه شیرینی پیدا کرده بودند که ته مانده شیرینیهای روز پرستار بود !!!! دکتر ج ( رزیدنت ) هم هر چی التماس میکرد که بریم سر راند بچه ها تکون نمیخوردند . تازه اینترن اطفال اورژانس که اومده اصلا صدای رزیدنت رو که داره باهاش حرف میزنه نمیشنوه !!!! فقط حواسش به اینه که : 

 چی دارین میخورین ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!! 

             ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 

از صبح تا شب جون میکنی دنبال کار مریضهات میدوی ، آخرش هم به چشم نمیایی . اون از دیروز که دکتر م ( چیف رزیدنت ) بعد از ۲ ساعت توی بخش بودن ، تازه دیدتم و میگه : نیستی خانم دکتر !! اون هم از دکتر ر که از سر احتمالا شوخی امروز به چیف رزیدنت میگه : همه اینترنهامون خوبن الا این دو تا خانم دکتر ! دمت گرم شیرین جون . خوب جوابشو دادی : گویا هر کی ساعت ۱۲ ظهر هنوز توی بخشه از نظرتون کم کاره . بقیه که نیستند رو بیشتر میپسندید ! 

          ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 

امروز از متین میپرسم دوز بروفن رو یادته چقدر بود ؟ میخنده :« مگه بروفن دوز داره ؟!!! بچه چند سالشه ؟!!!! »   مردم تخمینی دارو میدن !!!!! 

     

* راند تحمیلی همون راند تحویلیه که ظهرها بیمارهامونو به رزیدنت و اینترن کشیک تحویل میدیم . 

     

NICU و نمایشگاه کتاب

          

اینترنتم مشکل داره و توی بیمارستان هم وقت ندارم . امروز که به تاریخ آخرین پستم نگاه کردم تازه فهمیدم چند وقته آپ نکردم .  

۱۶ اردیبهشت از بخش سبک اعصاب وارد بخش وحشتناک NICU شدیم .   دلم میخواست اول با دکتر ا باشم که قورباغه زشته رو زود قورت داده باشم اما متاسفانه باید طبق معمول با خواسته های دوستان کنار میومدم . این شد که اینترن دکتر گ شدیم ! روز پنجم بعد از تعویض بخش جسارت به خرج دادم و از دکتر ا خواهش کردم اجازه بدن آخر هفته برای رفتن به نمایشگاه کتاب بهم مرخصی بدن . ایشون هم فرمودند هنوز سوادمون برای مرخصی گرفتن کافی نیست !!!! برای اثبات نظرشون هم نامردی نکردند و فردای اون روز منو به رگبار سوالات بستند . انصافا ثابت هم شد ! ولی من هم از رو نرفتم و یه ساعتی بعد از ضایع شدنم مجددا تقاضای خودمو تکرار کردم که اینبار موافقت شد .   

   

     

 چهارشنبه و پنجشنبه تهران و مهمان آرای عزیز بودم . خیلی خوش گذشت . بماند که سر این خانه دوست بودن مورد محاکمه اقوام واقع شدم . متاسفانه یه بار بیشتر نمایشگاه نرفتم و اون هم به دلیل عجله و اضطراب فقط در جهت اهداف پیش رفت . یکی از دلایل اضطرابم دستور صریح دکتر داوود بود که میخواست براش دو جلد کتاب کاردیولوژی بخرم . اخلاق که نداره . جرات داشتی نخری !! 

الان بیمارستانم . مجددا NICU و اینبار اینترن دکتر ا . از تهران با خودم یه سرماخوردگی آوردم که حسابی ضعیفم کرده . رینوره دارم خفن !! میخوام امروز phytocold بگیرم . میگن میتونه به بهبود سریعم کمک کنه .  

یه غریبه !!!!

        

از اوایل بهمن پارتیشن بندی پاویون بیمارستان ص تمام شد و اتاقکهای ما به بهره برداری رسید . توی هر پارتیشن یک یا دو تخت هست ، یه میز عسلی و یه تلفن . در اتاقکها هم پرده های کلفت خردلیه . این پارتیشن بندی باعث نشده که صدای تلفن همدیگه رو نشنویم یا اینکه اگه توی یکی از اتاقکها جمع شدیم مجبور نباشیم سر و صدای کمتری به راه بیندازیم ( تازه بدتر هم شده ، چون نمیدونیم توی اتاق بغلی ممکنه کی به حرفهامون گوش بده !!! ) اما لااقل یه حریم شخصی داریم که اگه حوصله نداشته باشیم میتونیم ازش لذت ببریم .  

چند روز پیش وقتی وارد اتاقم توی پاویون شدم دیدم یه نفر روی تخت کنار تختم خوابیده ! تا اون لحظه ندیده بودمش . با ورود من بیدار شد . فکر کردم شاید از اینترنهای جدیده . پرسیدم دیشب کشیک بودی ؟ خندید و گفت تقریبا . آنکال بودم . تنها بخشی که توی دانشگاه ما کشیک نداره و بچه ها آنکال هستند پوسته . پرسیدم پوستی ؟ گفت آره . خسته بودم و گویا نمیخواست بره . بهش گفتم خانم دکتر شما که تلفن احتیاج نداری میخوای بری یکی از اتاقها که تلفن نداره . بیچاره بلند شد و رفت . عصر همون روز یکی از بچه ها اومد پیشم و گفت گویا هیچ کس این دختره رو نمیشناسه . به یکی گفته اکسترن اطفاله به یکی دیگه هم گفته بود استاجر ENT ؛ رفتارهای مشکوکی هم داره . تصمیم گرفتیم فردا صبح در موردش با مسوول آموزش صحبت کنیم تا بفهمیم کیه . فردا صبحش که توی بخش بودم دیدمش که اومد توی بخشمون . دیگه ندیدم کجا رفت . نیم ساعتی که گذشت سرپرستار بخش رو دیدیم که داشت با چهره برافروخته از بیرون میومد توی بخش . ازش پرسیدیم چی شده ؟ گفت : « دنبال این دختره بودم که مشکوک بود !!! انگار آب شده و رفته زیر زمین . اومد اینجا دیدم مشکوکه . پرسیدم شما ؟ گفت استاجر اطفالم . گفتم إإإإإ ! ما که این ماه استاجر نداریم ! اینو که گفتم غیب شد . حالا به مدیر بیمارستان گفتم پیگیری کنه . »  

خلاصه کنم ..... مدیر بیمارستان با همکاری حراست و خدمه پاویون توی سلف سرویس دستگیرش کرد . ازش اسم و مشخصات پرسیدند که توی لیست اسامی آموزش نبود . به نگهبانها نشونش دادند که دیگه راهش ندهند و از بیمارستان بیرونش کردند . 

خودمونیم ! چه بیمارستان و پاویون بی در و پیکری !

اهمال خانواده ؟

                               ZFP0020557 - Female Doctor Examining Baby Boy

این روزها سرم حسابی شلوغ شده . اینترن هماتولوژی هستم و n کیلو کار که سرم ریخته . چشمتون روز بد نبینه یه همگروه هم دارم که باید دنبال کارهای اون هم بدوم . همین الان از جور کردن ct واسه یکی از مریضهاش فارغ شده ام که توده chest داره .  Superhero تازه دیروز برام ژورنال تعیین کرده اند که واسه دوشنبه باید ترجمه کنم . تزم هم اوضاعش قاطیه !!! دعا گنید از پسش بر بیام .

  

جمعه شب کشیک بودم . ساعت 8:30 یه بچه 10 ماهه آوردند که دیسترس شدید تنفسی داشت و سیانوزه بود . به محض اینکه واسه مریض اکسیژن گذاشتیم ارست کرد . کد زدیم . یک ساعتی تلاش برای احیا و بعد هم بستری توی ICU که متاسفانه نتیجه ای نداشت و dc شد . جالب اینجاست که پدر و مادرش با خونسردی نگاهمون میکردند و هیچ شرح حال درست و حسابی هم نمیدادند . بعد از نیم ساعتی که از CPR گذشت تازه گفتند از 4 روز پیش سرماخورده . سرفه و آبریزش بینی داشته . و از همون 4 روز پیش دستها و پاهاش بنفش میشده !!! برده بودندش پیش دکتر ، گفته روز شنبه ببریدش بیمارستان ؟! گویا قبلا هم به علت پرماچوریتی یک ماه توی NICU بستری بوده . حالا این سوالات مطرح میشه که : 

1 ) این چه دکتری بوده که بستریش نکرده ؟ 

2 ) چرا این پدر و مادر اینقدر خونسرد بودند ؟  

3 ) الان که کاملا سیانوزه شده بود چرا آوردندش ؟!! فکر نمیکردند جزو روند طبیعی بنفش!!! شدنشه ؟!!

امروز صبح هم یه مریض معرفی شد که متادون خورده بود . دختر 5 ساله که مادرش به جای استامینوفن بهش یک قاشق غذاخوری متادون داده بود . از بی حالیش شک کرده بوده که مشکل داره . دوباره شیشه شربت رو چک کرده و فهمیده اشتباهی داده . جالب تر اینکه هفته پیش هم به اون یکی بچه اش متادون داده بوده !!!!!   

 بالاخره نتایج تخصص اومد . قبولیها نسبتا جالب بود . به همه اونایی که قبول شدن تبریک میگم و برای بقیه آرزوی صبر ، تلاش و موفقیت میکنم .

درمانگاه اطفال

 

 اطفال که شروع شد فکر نمیکردم بتونم بچه ها رو تحمل کنم . توی قرعه کشی اول درمانگاه افتادم . اولش خیلی ناراحت شدم . درمانگاه تنها قسمتی از بخش اطفالمونه که میشه دودر کرد . من ۱۰ روز از تعطیلات عید رو خونه بودم و تازه برگشته بودم . اصلا برام off شدن سودی نداشت ! روز اول درمانگاه با یکی از اساتید مهربونمون بودیم که تلاش زیادی برای آموزشمون میکنه . خانم دکتر م ن . اونقدر اموزش بالا بود که وجدانم اجازه نداد حتی یه روز توی درمانگاه حاضر نشم . هر چند الان اکثر بیماران GE هستند ! یکشنبه آخرین روز درمانگاهه . کاش بیشتر بود !

یکی از درگیریهایی که پیدا کردم با دکتر پ است ، رزیدنت محترم اطفال ! خرده فرمایشاتشو نمیتونم تحمل کنم ! تمام مدت کشیک توقع داره کنارش باشی . چه کار داشته باشی چه ساعت بیکاریت باشه . تمام امیدم اینه که بقیه کشیکهام باهاش نباشه .  

وقتم محدوده . زود برمیگردم .

طلاق: معضل یا راه حل ؟

این مدت با موارد زیادی از طلاق مواجه شدم . زوجهایی که هیچ وقت تصورش رو نمیکردم از هم جدا شده بودند . اوایل فکر میکردم اونهایی که سنتی ازدواج میکنند با هم مشکل بیشتری دارند . الان میبینم این مشکل بین اونهایی که حتی سالها با هم دوست بوده اند شایعتره . با کسانی روبرو شدم که بعد از ۱۱ سال زندگی مشترک با وجود چند بچه بی گناه جدایی رو انتخاب کردند . فکر میکنید چی باعث این جداییها میشه ؟ خودخواهی ما آدمهاست یا تحمل و صبر کممون ؟ آیا نسل قدیم که بخاطر آبرو ، بچه ها و یا هزار و یک دلیل دیگه کنار هم میموندند کارشون درست بود یا نسل ما که تا دری به تخته میخوره تصمیم به جدایی میگیریم ؟ اون فداکاریهای نسل قدیم درست بود یا تلاش نسل امروز برای آسودگی بیشتر ؟ نسل قدیم احمق بودند که برای حفظ آشیانه اشون تلاش میکردند ؟ آیا لازم بود که با وجود ناراحتیهاشون از زندگی مشترک بهش ادامه بدن ؟ سلامت روحشون ارزش جدایی رو نداشت ؟ یا اینکه اونها بهتر از ما درک کرده بودند که روحشون از دست و پنجه نرم کردن با مشکلاته که پرورش پیدا میکنه ؟ کدوم درسته ؟ طلاق یا تلاش برای تداوم زندگی مشترک ؟ و یا فقط تحمل ؟

نوروز ۸۸

ده بار این پست رو نوشتم .... هی پاک شد ! 

چهارشنبه سوری هر چی دنبال پایه گشتم پیدا نکردم . این بود که خودم با آرامش توی خونه شمع روشن کردم و از روش پریدم !!!!!!!!! 

روزهای آخر چشم به خوبی و خوشی سپری شد . همه ازمون راضی بودند جز دکتر ب !! دیروز دکتر م رو دیدم . تنها چیزی بود که اصلا دلم نمیخواست !!! دکتر به محضی که منو دید گفت مگه امروز قرار نبود امتحان بدید ؟   من هم با پررویی گفتم نه ! ما که اینترنهای خوبی بودیم !!احتیاج به امتحان نیست !!!    بیچاره دکتر !! برامون آرزوی موفقیت کرد ! 

دیروز اولین روز بخش بود .  اولین کشیک اطفال رو دادم . تا ساعت 5:45 صبح مریض داشتم . exchange هم . ساعت 7:30 هم از سر و صدای بچه ها بیدار شدم . Whoop De Doo  دارم از خواب میمیرم !!!boredom.gif

تا 4 فروردین بیشتر کشیک ندارم .dance3.gif خونه !!! وایسا !!!!Hello دارم میام !!!!!

دیشب آرا واسه همیشه رفت . امروز هم مریم میره . دلم براشون تنگ میشه .    

بهار داره میاد .Yatta کسی واسه استقبال آماده شده ؟!!!!!! 

یه شعر از توی 40چراغ دزدیده ام ، با اجازه 40چراغیها میذارمش اینجا . البته با کمی تغییر !  

 

     نوبهار است در آن کوش که شاغل باشی  

                                          نه که دکتر شوی و توی خونه ول باشی 

     من نگویم که کنون با که بگرد و چه بکش 

                                          پسرم ! از تو بعید است که عاقل باشی ! 

     اغنیا اصل کباب و فقرا بوی کباب 

                                          صرفه آن است که در فکر فلافل باشی ! 

     کاش میشد که تو یک بار دگر طرح روی 

                                          توی طرحت عقب کسب فضایل باشی 

     روزگاران غریبی ست ، همه گرگ شدند 

                                            نکند تکه جا مانده پازل باشی .....! 

                   

          نوروزتون پیروز          هر روزتون نوروز