ایراندخت

دختری از ایران زمینم ، در پی بهبود آدمی ...

ایراندخت

دختری از ایران زمینم ، در پی بهبود آدمی ...

نوروزتان پیروز ............... هر روزتان نوروز

 

 

 

ز باغ ای باغبان ما را همی بوی بهار آید

کلید باغ ما را ده که فردامان به کار آید

کلید باغ را فردا هزاران خواستار آید

تو لختی صبر کن چندانکه قمری بر چنار آید

چو اندر باغ تو بلبل به دیدار بهار آید

تو را مهمان ناخوانده به روزی صد هزار آید

کنون گر گلبنی را پنج شش گل در شمار آید

چنان دانی که هر کس را همی زو بوی یار آید

بهار امسال پنداری همی خوشتر ز پار آید

ازین خوشتر شود فردا که خسرو از شکار آید 

 

بدین شایستگی جشنی بدین بایستگی روزی

شما را در جهان هر روز جشنی باد و نوروزی

   

   

    

       

    

   

    

     

       

 + امروز چهارشنبه سوری را برگزار کردیم . خوب بود . از طرف هر کسی که نمیتوانست ، از روی آتش پریدم . غمها و ناامیدی ها را سوزاندم و شادابی و نشاط گرفتم . با وجودی که تعدادمان کم بود اما خیلی خوش گذشت .  

امیدوارم سال جدید برای همگان سالی سرشار از شادابی ، سلامت ، پیروزی و نیک روزی باشد .   

 + تاریخ دوربینم ۲ روز خطا دارد ! نمیدانم چطور اصلاح میشود !

                             

آخرین جمعه 91

 

جمعه آخر سال را اصلا دوست ندارم . اصلا ...

امروزم فقط با فکر کردن گذشت و مرور خاطرات ... حتی سرعت اینترنت مناسب نبود که بتوانم سایتی را درست و حسابی باز کنم یا بروم توی f.b چرخ بزنم . نمیدانم چرا این جمعه پایانی اینقدر برایم تلخ و خسته کننده بود . نمیدانم .  

  

  

روزهای تازه در پیش است . روزهایی پر از بوی بهار . درخت بادام خانه مادربزرگ برگهایش خودنمایی میکنند . درخت زردآلوی خانه پر از شکوفه است . باغچه دیگر سبز است . بهار می آید . روزهای تازه و امیدهای تازه . 

این جمعه هم رفتنی است ... 

   

.

   

ای معشوقی که سرشار از زنانگی هستی و به جنسیت خویش غره ای به خاطر عشقت! 

- ای صبور! ای پرستار! ای مومن!  

پیروزیی تو میوه ی حقیقت توست. 

رگبارها و برف را توفان و آفتاب آتش بیز را به تحمل و صبر شکستی.  

باش تا میوه ی غرورت برسد.  

ای زنی که صبحانه ی خورشید در پیراهن توست،  

پیروزیی عشق نصیب تو باد!
 
 
                                   

                                            شاملو

به کدامین سو میرویم ؟

 

برای مهر کردن دفترچه بیمه پدر به درمانگاه میروم . از وقتی برنامه پزشک خانواده اجرا شده ، بیمه فقط نسخه هایی که مهر پزشک خانواده یا مهر اورژانس را دارند قبول میکند . من کوهی از دارو برای نوشتن دارم و حق بیمه در هر حال از حقوق پدر کم میشود . منشی درمانگاه ۵ - ۶ برگه از دفترچه را برایم مهر میکند . از وضعیت پزشکان خانواده میپرسم . میگوید بعضی مردم هر روز با یک عطسه ساده هم به درمانگاه می آیند و تازه طلبکار هم هستند ! تا جایی که میداند از مرداد ماه که طرح اجرا شده تا آذر فقط حدود هفتصد هزار تومان حقوق پزشکان خانواده پرداخت شده بوده !  

به داروخانه میروم . داروهای زیادی نوشته ام . مسوول داروخانه آشناست . از من درباره شرکت دارویی مورد نظرم میپرسد . وقتی داروها را حساب میکند میبینم که مبلغی را به عنوان کسری اضافه میکند . دلیلش را برایم اینگونه توضیح میدهد : دارویی که شما خواستید کیفیتش بهتره . اما بیمه چون قیمتش ۵۰ تومان گرانتر هست قبول نمیکند . داروی شرکت ارزانتر را میپذیرد . به شما آن یکی را دادم اما تفاوت قیمت را اضافه میکنم .  تشکر میکنم و در دل افسوس میخورم به حال مردمی که در داروخانه آشنا ندارند ... 

دوستی تماس میگیرد . خبر میدهد که داروهای روانپزشکی کمیاب شده اند . خودش بوپروپیون مصرف میکند . میگوید ایرانی دارو فایده ای ندارد و خارجی اش هم هر حبه قرص سی هزار تومان است .  درباره سایر داروهای روانپزشکی هم پرس و جو کرده . وضعیتشان تعریفی ندارد . 

نمیدانم به کدامین سو میرویم ...

منِ این روزها

  

باید خودم را ببرم خانه 

باید ببرم صورتش را بشویم  

ببرم دراز بکشد 

دلداریش بدهم که فکر نکند 

بگویم که میگذرد که غصه نخورد

باید خودم را ببرم بخوابد 

« من » خسته است 

                      

                        علیرضا روشن