ایراندخت

دختری از ایران زمینم ، در پی بهبود آدمی ...

ایراندخت

دختری از ایران زمینم ، در پی بهبود آدمی ...

مارگون

  

 

این روزها شدیدا درگیر رفت و آمد هستم . خواهرم پیشمون اومده و در نتیجه آواره این شهر و اون شهرم ! حالا بماند که برای این مسافرتها چطور تونستم از زیر کلاسهای بهداشت در برم !!! یکی از سفرهای هفته گذشته به نزدیک شیراز بود . آبشار مارگون .   

  آبشار مارگون یکی از بزرگ ترین و با شکوه ترین آبشارهای ایران است که که از نظر زیبائی و بزرگی و حجم آب خروجی با آبشار شوی رقابت می کند. این آبشار در استان فارس و در کنار روستای مارگون قرار دارد. این روستا از توابع روستای کمهر (Komehr) از شهرستان سپیدان (اردکان سابق) است. سپیدان و مناطق اطراف آن به دلیل کوهستانی بودن و داشتن ارتفاعی بالای ۲۲۰۰ متر آب و هوائی سرد دارد و به گفته شاهدان عینی در مواقعی از زمستان در این آبشار قندیل هائی از یخ تشکیل می شود.
  در منطقه باغهای سیب زرد و سرخ فراوان دیده می شود. در بین درختان جنگلی آنجا هم زالزالک و نوعی زرشک دیده می شود.
  ساکنان منطقه را «لر» ها و کوچندگان «قشقائی» که بعضی از آنها ساکن شده اند، تشکیل می دهند. یکی از رسوم زیبای روستای مارگون این است که در هنگام جشن ازدواج، عروس و داماد و شرکت کنندگان در جشن با لباسهای زیبای محلی ساعتی را در کنار آبشار به شادمانی می گذرانند که عکسهائی از این مراسم را در زیر نشان داده ام.
  برای دیدن این آبشار از شهر های یاسوج و شیراز می شود به آنجا رفت که از یاسوج دو راه و از شیراز یک راه وجود داردکه همه آسفالته هستند:
    ۱- یاسوج - کاکان - مارگون  به طول ۶۵ کیلومتر.
    ۲- یاسوج - سپیدان - مارگون به طول ۱۲۵ کیلومتر.
    ۳- شیراز - سپیدان - مارگون به طول ۱۳۰ کیلومتر.
  راه ماشین رو تا جائی که حدود ۸۰۰ متری آبشار است. ادامه دارد و بقیه راه را باید پیاده رفت که این راه سنگفرش و در نزدیکی آبشار دارای پله های سیمانی است.  

این هم عکس هایی از آبشار زیبای مارگون :

               

 

 

آرزویی که پژمرد ....

  

 

آرزو می کردم ،  

دشت سرشار ز سرسبزی رویاها را 

من گمان می کردم ، 

دوستی همچون سروی سرسبز ، 

چار فصلش همه آراستگی ست 

من چه می دانستم ، 

هیبت باد زمستانی هست 

من چه می دانستم ، 

سبزه می پژمرد از بی آبی ؛ 

سبزه یخ می زند از سردی دی 

من چه می دانستم ، 

دل هر کس دل نیست 

قلب ها ، ز آهن و سنگ  

قلب ها ، بی خبر از عاطفه اند 

   

از دلم رست گیاهی سرسبز ،  

سر بر آورد ، درختی شد ، نیرو بگرفت 

برگ بر گردون سود 

   

این گیاه سرسبز ، 

این بر آورده درخت اندوه ، 

حاصل مهر تو بود 

   

و چه رویاهایی ! 

که تبه گشت و گذشت 

و چه پیوند صمیمیت ها ، 

که به آسانی یک رشته گسست 

چه امیدی ، چه امید ؟ 

چه نهالی که نشاندم من و بی بر گردید 

  

دل من می سوزد ، 

که قناری ها را پر بستند 

که پر پاک پرستوها را بشکستند 

و کبوترها را  

                   - آه کبوترها را ... 

و چه امید عظیمی به عبث انجامید 

  

پ.ن : دکتر یاشار کجایید ؟ الان وقت رفتن نبود .

ارزش انسان*

    

 

دشتها آلوده است 

در لجن زار ، گل لاله نخواهد رویید 

در هوای عفن آواز پرستو به چه کارت آید؟ 

فکر نان باید کرد 

و هوایی که در آن 

نفسی تازه کنیم 

گل گندم خوب است 

گل خوبی زیباست 

ای دریغا که همه مزرعه دلها را  

علف هرزه کین پوشانده ست 

هیچ کس فکر نکرد 

که در آبادی ویران شده دیگر نان نیست 

و همه مردم شهر  

بانگ برداشته اند 

که چرا سیمان نیست 

و کسی فکر نکرد 

که چرا ایمان نیست 

و زمانی شده است 

که به غیر از انسان 

هیچ چیز ارزان نیست   

  

                        به امید فردایی بهتر

    

              

*حمید مصدق