متاسفانه بحث جدیدی باز شده که درآمد معدودی پزشکان متخصص را با سایر اقشار جامعه مقایسه کرده است . جو سازی علیه پزشکان . از طرف همه پزشکان عمومی درد دل میکنم .
من یک پزشک عمومی هستم . 12 سال دوران تحصیل تا دیپلم را با بهترین نمرات سپری کرده ام . در همان دوران ، به جای تفریح و بازی و پارک و سینما و ... تمام وقتم را در خانه و برای درس خواندن گذاشته ام . در کنکور سراسری با رتبه زیر 500 قبول شدم . بعد از دو سال و نیم درسهای سنگین علوم پایه در یک کنکور مجدد شرکت کردم . بعد از قبولی وارد مرحله فیزیو پاتولوژی و سپس بیمارستان شدم . هر ماه یک کورس را سپر کردم تا کارکرد و بیماریهای تمام اجزای بدن را بیاموزم . بعد از سه سال مجددا یک کنکور دیگر به اسم پره اینترنی از درسهای آموخته شده در این مدت . اینترنی را با 12 الی 15 کشیک در ماه شروع کردم . 1/5 سال تقریبا یک روز در میان کشیک بودم که یعنی از صبح ساعت 7 که به بیمارستان میرفتم تا فردا عصر ساعت 3 که به خانه بر میگشتم بیدار ، در استرس و به دنبال بهبود حال بیمارانم بودم . عصر روزهای غیر کشیک را هم که از ساعت 3 در خانه بودم ، درس میخواندم . چون بدون درس خواندن نمیتوانستم بیماران را درمان کنم . البته در طول دوران اینترنی حقوق هم داشتم . ماهی 98 هزار تومان در سال 88 . بعد از اتمام درس در یکی از دور افتاده ترین مناطق کشور با کمترین امکانات مشغول به کار شدم . در شبانه روز حق خروج از محیط درمانگاه را نداشتم . فقط ماهی دو روز و نیم مرخصی رسمی . مگر اینکه خدا قسمت میکرد و جلسه ای بود که به خاطرش به شهر بروم . جمعیت حدود 12000 نفر تحت پوشش من بود . روزانه بین 120 تا 140 نفر را ویزیت میکردم . ضمنا یک روز درمیان به خانه های بهداشت سر میزدم و دفاتر بهداشتی ، پرونده های سلامت ، مادران باردار ، مسایل مربوط به نوزادان و ... را تنظیم میکردم . معاینه دانش آموزان مدارس ، آموزش مردم منطقه برای پیشگیری از بیماریها ، سیاستهای کنترل جمعیت و ... همه و همه به عهده من بود . حتی نیمه شبها هم درگیر بیماران بودم . برای این همه تلاش و زحمت و بیخوابی و دوندگی ، درآمد مناسبی نسبت به سایر همکارانم داشتم . فیش حقوقی 18880000 ریال . که البته 80% با فاصله 5 ، 6 ماه و 20% آن بعد از گذشت 1 سال از اتمام طرح به من داده شد .
الان ساکن شهر خودم هستم . سال گذشته 78 ساعت کشیک بیمارستان دولتی دادم . برای این 78 ساعت که بدون استراحت و فقط فعالیت و رسیدگی به بیماران «های ریسک» بود هنوز پولی دریافت نکرده ام . چون وضع مالی بیمارستان خوب نیست !
اگر 30 روز ماه در درمانگاهها در همین شهر روزانه شیفت بدهم ، حدود یک میلیون و دویست هزار تومان درآمد ماهیانه خواهم داشت که نسبت به مسوولیت سلامت بیماران که مهمترین سرمایه شان است زیاد جالب نیست .
در صورتی که خوب درس بخوانم ، تمام تلاشم را بکنم ، تخصص قبول خواهم شد . 15 کشیک در ماه ، باز هم مثل اینترنی ، با مسوولیت و بیخوابی بیشتر ، بدون اینکه حق کار در محل دیگری را داشته باشم ، به مدت لااقل 4 سال . البته تشکر میکنم از دولت که امسال حقوق رزیدنتها را افزایش داده و به ماهی 630 هزار تومان رسانیده اند . تا پارسال که 470 هزار تومان بود . پول غذا و بیمه را از این حقوق کم خواهند کرد . در خوشبینانه ترین حالت در 35 _ 34 سالگی یک پزشک متخصص خواهم شد . بدون هیچ سرمایه ای . که باز هم برای طرح باید به یک منطقه محروم بروم .
دوست جراحی دارم . میگفت : برای هر عمل جراحی آپاندیسیت 50 هزار تومان به حسابش واریز میکنند . بیشتر پول دریافتی به جیب بیمارستان و دولت میرود . در حالیکه یک معلم پیانو برای هر جلسه تدریس بی استرس و لذت بخش ، 60 هزار تومان از هر شاگرد میگیرد . یک آرایشگر برای کوتاهی مو در شهری مثل تهران بین 30 تا 50 هزار تومان . و ما با جان بیماران سر و کار داریم !
کلاهتان را قاضی کنید . هر بیماری وقتی از مطب دکتر بیرون میرود با خود درآمد پزشک را حساب میکند . از ویزیت 12 هزار تومانی که برای یک معاینه پزشک عمومی داده شاکی است . در حالیکه سلامتی اش را به دست می آورد . اما همین فرد ، وقتی برای خرید یک رژ لب یا یک دئودورانت و حتی چند بسته چیپس و شکلات و پفک بالای 15 هزار تومان پرداخت میکند خیلی هم راضی است !
من رشته ام را دوست دارم . با عشق وارد این کار شدم . با عشق بیمارانم را مداوا میکنم . اما دلم میشکند از اینکه میبینم مسوولین ، یا به علت ناآگاهی و یا مغرضانه انگشت اتهام به سوی این قشر زحمت کش دراز میکنند .
+ دلم گرم میشود . وقتی بعد از دو سال و نیم پرسنل درمانگاهی که طرحم را آنجا گذرانده ام تماس میگیرند و احوال میپرسند . درحال نوشتن این سطور محمد و سکینه تماس گرفتند و ابراز دلتنگی ...
+ اگر تلخ نوشتم ، اگر انشای خوبی ندارم ، اگر زیاد شد ببخشید . درد دل بود .
دکتر "بن" یکی از سختگیرترین اساتید بود . از آنهایی که دانشجویان در قرعه کشی ها تمام سعیشان را میکردند که حتی اگر شده با تقلب و باج دادن از زیر مسوولیت اینترنی اش فرار کنند . روز قرعه کشیِ ماه اول ، یا بدشانسی من بود و یا گول خوردنم ، نمیدانم ، اتند من شد . صبحها باید زودتر از بقیه اینترن ها می آمدی ، turn over بالای مریض کار را دوچندان میکرد . تقریبا هر روز صبح لااقل 6 بیمار جدید در بخش خوابانده بود و 6 بیمار ترخیصی و خلاصه پرونده هایی که جرات داشتی دقیق ننویسی ! وسواس شدید دکتر روی بیمارانش زبانزد بود .
یکی از روزهای مورنینگِ با دکتر ش بود که اتند عزیزم از من خواست شیرخوار 3 ماهه ای را که با شک به TE fistula بستری شده بود برای باریوم سوالو همراهی کنم . هرچه به این در و آن در زدم نشد که قبل از مورنینگ کودک را به رادیولوژی ببریم . دکتر ش هم که نمیدانم چرا زیاد دل خوشی از من نداشت ، با تهدید و دعوا مرا به مورنینگ کشاند . دل توی دلم نبود . مورنینگ که تمام شد با بیشترین سرعتی که در خودم سراغ داشتم به رادیولوژی رفتم . باریوم سوالو تمام شده بود و ابوالفضل را به بخش برده بودند . اولین کاری که بعد از دیدنش انجام دادم سمع ریه بود و کراکل منتشری که شنیده میشد . انگار دنیا بر سرم خراب شد . به دکتر بن تلفن زدم و با ترس و لرز اطلاع دادم . عصبانی شد و حق هم داشت . اشکم جاری شده بود . این لجبازی دکتر ش به قیمت یک برونکوسکوپی برای ابوالفضل کوچک ، قهر دکتر بن و یک لارنژیت 2 هفته ای ناشی از استرس برای من تمام شد .
ماه دوم مجددا قرعه کشی باید انجام میشد . اینبار هم قرعهء اینترن دکتر بن بودن به نام من افتاد . بدون چانه زدن پذیرفتم . وقتی برای گزارش یکی از بیمارها به اتاق اساتید رفتم به استاد اطلاع دادم که این ماه هم اینترنش هستم . نگاهی کرد که : اونوقت هر دو ماه را صفر میگیری خانم دکتر ... چند ثانیه نگاهش کردم ، با لبخندی که کم پیش میامد از صورتم محو شود گفتم : هر طور صلاح میدونید آقای دکتر . خندید : شوخی کردم . ازت راضیم . فقط اون ماجرا را فراموش نمیکنم .
حق داشت راضی باشد و حق داشت فراموش نکند . به گفته پرستارها یک دکتر بن دیگر شده بودم . حتی شبها وقتی در خانه بودم آزمایشهای بیمارانم را با تلفن پیگیری میکردم . به حدی درگیر بیماران شده بودم که استاد سختگیرم به من آرامش میداد . استادی که خودش استادِ استرس بود ! با دکتر بن بود که فهمیدم چقدر عاشق جراحی هستم و چقدر جراحی برای زندگیم مضر است . با او بود که هرچند ساده اما یکی از زیباترین تجربه های زندگیم را تجربه کردم ، دست شستن و کوتر . بعد از اینکه بخش جراحی تمام شد باز هم برای دیدن بیماران خاصی که کمتر پیش می آمدند صدایم میزد .
همیشه مدیونش هستم و همیشه دوستش دارم .
+ در درمانگاه مهر دکتر بن را در دفترچه بیمه کودکی دیدم که با تشخیص هیرشپرونگ قرار بوده عمل شود اما با مراجعه به دکتر بن و رژیم غذایی بهبود یافته بود .
نمیدانم میشود نامش را شجاعت گذاشت یا نه ...
اعتراف به اشتباه یکی از شجاعتهایی است که من دارم . بی پروا عذرخواهی میکنم . بدون ترس از شکستن غرورم ، بدون ترس از تحقیر ، فقط برای اینکه دلی را نشکسته باشم . گاهی زیاده روی میکنم در این اعترافها . گاهی از آنهایی عذرخواهی میکنم که خودشان خطاکارترند . اما ، همیشه ندای درونم پیروز میشود که : تو خطا نکن. و به همین دلیل یک وقتهایی اطرافیانم را گستاخ تر و پرتوقع تر میکنم .
دیشب هم عذرخواهی کردم . از کسی که زودترها رفتارش دلم را شکسته بود . اما به خاطر شکی که به او داشتم ناراحتش کرده بودم . در جواب پوزشم فقط به یک کلمه "باشه" قناعت کرد . ولی من ، الان وجدانم آرامتر است . هرچند هنوز به بیگناهی او اطمینان ندارم . حتی اگر مرا نبخشیده باشد ...
+ آرزوهایی دارم . منتظرم که برآورده شوند . خدایا نمیدانم در نظر تو من لیاقت آنها را دارم یا نه ... اما خودم فکر نمیکنم زیاد انسان بدی باشم . لااقل همیشه سعی کرده ام در خوب بودن . به بزرگواری نگاهم کن .