ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
یک فروشگاه عطر بود . دوران دانشجویی هر وقت دلمان میگرفت یا هوای بوی خوش میکرد به آنجا میرفتیم . فروشنده مرد جوانی بود که با سلایق تک تک ما آشنا بود . اصلا با نگاه کردن به چهره ما عطرهایی را که بپسندیم جلویمان میگذاشت . و ما از رایحه های خوشی که در برابرمان قرار میداد سرمست میشدیم . در نهایت عطری میخریدیم و بیرون می آمدیم ، در حالیکه کاغذهای تستر را همراه داشتیم و شاید حتی تا یکی دو هفته از بوی آنها لذت میبردیم . آخرین عطری که از فروشگاه امید خریدم intrusion بود . همان روز شماره موبایلم را گرفت که اگر در قرعه کشی فروشگاه برنده شدم اطلاع دهد . از آن زمان برای تمامی مناسبتها پیامک تبلیغاتی میفرستد که در یک جمله مشترکند : مقدمتان عطرباران . و من از پیامکهای گالری عطر امید میفهمم که روز مادر شده است ، یا روز پدر ، یا ولنتاین و یا سپندارمزگان .
دوستان ، سپندارمزگان بر شما خجسته ، هر روزتان پر از عشق و امید
امروز با سرپرست پزشک قانونی شهر صحبت میکردم . از ماجرای قتل کسی پرسیدم که از آشنایانمان بود . مردی ۸۷ ساله ، موقر ، خیرخواه و باشخصیت که زمانی که کسی برای تحصیلات ارزشی قایل نبود فوق لیسانس شیمی اش را گرفته بود . سالها دبیر دبیرستانهای شهر بود و بعد از بازنشستگی باغی خریده بود و در آن ساکن شده بود . حدود یک ماه پیش ، شبانه عده ای به باغش میروند و بعد از کشتن سگهایش ، او را نیز میکشند . خفه اش میکنند . به همین سادگی . نه قاتلی دستگیر شده و نه پیگیریی از طرف نیروی انتظامی و دستگاه قضایی صورت گرفته . تمام . پرونده فراموش شده است ....
خانم دکتر خبر دیگری نیز داشت . چندی پیش تعدادی دزد گلوی زن جوانی را به جرم به دست داشتن النگو آنقدر فشار داده بودند که چشم هایش نیز پر از پتشی شده است . خوشبختانه زنده مانده است . اما این پرونده هم به جایی نرسیده .
نمیدانم چطور هنوز جرات میکنم در خیابان راه بروم .
در کودکی کارتونهای والت دیزنی را میدیدیم . کارتونهایی در همه اشان یک سری آدمهای خوب بودند و یک سری آدمهای بد . و آن آدمهای خوب همیشه پیروز میشدند . عشق ، درستکاری ، امید ، محبت ، راستگویی ، وفاداری ، سادگی ، اعتماد .... اینها چیزهایی بودند که ارزش شناخته میشدند . در عوض ، جادوگرها ریاکار بودند و دروغگو ، بدجنس و خبیث . و در نهایت برد و خوشبختی از آنِ آنهایی بود که ساده و بی شیله پیله بودند . دل میباختند . صبور بودند و حتی در برابر بدیها نیکی میکردند . در پایان هر کارتون ، راوی داستان یک جمله را نقل میکرد :
and they lived happily ever after
همیشه احساس میکردم اینها افسانه است . مگر میشود سرنوشت زندگی کسی happily ever after باشد . اصلا زندگی که تمامش شادی و تفاهم و خوشبختی باشد یکنواخت میشود . آدم را خسته میکند و بهانه گیر . طبیعت آدم است که از خوشبختی دایمی هم دلش بگیرد . حوصله اش سر برود . و این زندگی شاد بی دغدغه با سرشت آدمها نمیخواند . بهشت هم اگر فقط خوشی باشد دل آدم را میزند .
اما به تازگی درک کرده ام زندگی happilly ever after این نیست که هیچ اختلافی نباشد ، هیچ دعوایی پیش نیاید ، هیچ غصه ای نداشته باشی ... بلکه این است که بتوانی با قلبی که سرشار از پاکی و روشنایی است ، با محبت ، صداقت ، امید ، اعتماد و تمام صفات خوبی که قهرمانان داستان های بچگیمان داشتند ، از سختیهای زندگی عبور کنی . و در تمام لحظات سخت به خاطر داشته باشی که آدم خوب قرار است happily ever after زندگی کند .