-
همه ساله بخت تو پیروز باد ......................... شبان سیه بر تو نوروز باد
پنجشنبه 7 فروردینماه سال 1393 18:49
همه کردنیها چو آمد به جای ز جای مهی برتر آورد پای به فر کیانی یکی تخت ساخت چه مایه بدو گوهر اندر نشاخت که چون خواستی دیو برداشتی ز هامون به گردون برافراشتی چو خورشید تابان میان هوا نشسته برو شاه فرمانروا جهان انجمن شد بر آن تخت او شگفتی فرومانده از بخت او به جمشید بر گوهر افشاندند مران روز را روز نو خواندند سر سال نو...
-
:)
جمعه 16 اسفندماه سال 1392 19:38
فراش باد صبا را گفته ، تا فرش زمردین بگسترد ؛ و دایه ابر بهاری را فرموده ، تا بنات نبات در مهد زمین بپرورد ...
-
چندرنگی
سهشنبه 13 اسفندماه سال 1392 19:27
آدمهایی هستند فراوان در جامعه . نزدیکند به تو . برخوردشان گرم و صمیمی است . با محبتند . ادعای مهربان بودن دارند . ادعای دوست بودن و دوست داشتن . بعد از مدتی یکرنگی با این دوستان ، به یک جایی میرسی که میبینی سرت کلاه گذاشته اند تا زیر کریکویید ... نه اینکه لزوما ضرر خاصی کرده باشی ، فقط اعتمادت خدشه دار شده و حس احمق...
-
آقای وزیر از ما دفاع کنید لطفا ...
یکشنبه 27 بهمنماه سال 1392 13:20
بی انصافی فارس الف متاسفانه بحث جدیدی باز شده که درآمد معدودی پزشکان متخصص را با سایر اقشار جامعه مقایسه کرده است . جو سازی علیه پزشکان . از طرف همه پزشکان عمومی درد دل میکنم . من یک پزشک عمومی هستم . 12 سال دوران تحصیل تا دیپلم را با بهترین نمرات سپری کرده ام . در همان دوران ، به جای تفریح و بازی و پارک و سینما و ......
-
دکتر بن عزیز
سهشنبه 22 بهمنماه سال 1392 17:12
دکتر "بن" یکی از سختگیرترین اساتید بود . از آنهایی که دانشجویان در قرعه کشی ها تمام سعیشان را میکردند که حتی اگر شده با تقلب و باج دادن از زیر مسوولیت اینترنی اش فرار کنند . روز قرعه کشیِ ماه اول ، یا بدشانسی من بود و یا گول خوردنم ، نمیدانم ، اتند من شد . صبحها باید زودتر از بقیه اینترن ها می آمدی ، turn...
-
شجاعت ؟
شنبه 12 بهمنماه سال 1392 20:10
نمیدانم میشود نامش را شجاعت گذاشت یا نه ... اعتراف به اشتباه یکی از شجاعتهایی است که من دارم . بی پروا عذرخواهی میکنم . بدون ترس از شکستن غرورم ، بدون ترس از تحقیر ، فقط برای اینکه دلی را نشکسته باشم . گاهی زیاده روی میکنم در این اعترافها . گاهی از آنهایی عذرخواهی میکنم که خودشان خطاکارترند . اما ، همیشه ندای درونم...
-
برف
چهارشنبه 18 دیماه سال 1392 22:58
نمیدانم حکمتش بستن دری و باز کردن در دیگر است یا اینکه همه درها باز است . فقط ما بسته میپنداریمشان . برای من این برف بزرگترین هدیه ای بود که در این شرایط شادم میکرد . خدایا سپاس . . + این مدت که گذشت شرایط روحی فوق العاده بدی داشتیم . باز هم خدا را شکر
-
ریسک
پنجشنبه 14 آذرماه سال 1392 13:30
جذاب و مرموز است . نمیدانی درش را که باز کنی قرار است با چه چیزی مواجه شوی . نگاهش میکنی . از تمام زوایا بررسی اش میکنی . ظاهر تمیزی دارد . به نظر اصیل و با کیفیت می آید . دستی بر آن میکشی . پستی و بلندیهای نقشهایش به دلت مینشیند . انگار روح دارد . میخواهی اما ... اگر جعبه پاندورا باشد چه ؟ اگر با گشودنش بلاهای عالم...
-
کودکی
شنبه 18 آبانماه سال 1392 18:49
مهمترین سرگرمی کودکی ام مطالعه بود . از خواندن کتابهای تاریخی گرفته تا یافتن زن روزهای قدیمی مادرم . با خواندن مطالبشان همان زمان الگویی برای خود انتخاب کردم . الگویی برگرفته از معنی اسمم ، عکسهای مجلات و سوابق خانوادگی . الگوی من کسی بود که باوجدان و مهربان است . بخشنده است . قوی است . کمرش به راحتی خم نمیشود . حق را...
-
زادروز
شنبه 11 آبانماه سال 1392 13:04
امروز آغاز یک دوره جدیده . یک سال پر از آرزوهای رنگ و وارنگ پیش رومه . تلاشی برای بهتر بودن را باید آغاز کنم . پ.ن : یکی از بزرگترین آرزوهام اینه که آرش عزیزمون زودتر سلامتیش را پیدا کنه و به آغوش خانواده برگرده .
-
شوق
شنبه 27 مهرماه سال 1392 14:36
چیزی نیست که مرا سر شوق بیاورد جز تو که تو هم نیستی! علیرضا روشن
-
.
دوشنبه 22 مهرماه سال 1392 19:23
از واژه تهی و از فکر لبریز می خواهم بگویم، اما چگونه؟ این درد بی درمان امروز من است
-
چند ماه تاخیر
پنجشنبه 11 مهرماه سال 1392 12:49
هر چیزی تاریخ مصرفی دارد . تاریخ مصرفش که تمام شد دیگر باید کنارش گذاشت . حتی اگر تمام تلاشت را بکنی که بازیابی اش کنی ، به کیفیت سابق باز نمیگردد . دقت نکرده بودم که بهترین تاریخ مصرف را 8 ماه پس از تولید درنظر گرفته اند .
-
ایراندختی نگران !
سهشنبه 18 تیرماه سال 1392 15:21
میترسم . از اثر بعضی حرفها و بعضی آدمها روی خودم میترسم . از اینکه خود واقعی ام را گم کنم میترسم . از agressive شدن میترسم . از غیر منطقی بودن میترسم . از خودخواه شدن میترسم . از بداخلاق شدن میترسم . از گم شدن لبخند بر لبم میترسم . از کم شدن برق چشمانم میترسم . از این ترس حتی ، میترسم .
-
polite or selfish
چهارشنبه 29 خردادماه سال 1392 00:34
نمیدونم جدیدا حساس شدم یا همیشه بوده ام . کوچکترین چیزی باعث میشه دلم به درد بیاد و غصه توی قلبم بنشینه . حتی یک بحث کوچک کاری . از همه بدتر وقتی هست که دلم نمیخواد با وجود ناراحتی ام از طرف مقابل ، دلش را بشکونم یا ناراحتش کنم . ذهنم درگیر میشه . حتی جاهایی که میدونم حق با منه ، پیش میاد که تماس بگیرم و عذرخواهی کنم...
-
بعضی ها
شنبه 18 خردادماه سال 1392 12:00
بعضی ها عجیب خود خواهند . همه چیز را در جهت منافع خودشان میبینند . پارانوییا دارند . انگار همه میخواهند سرشان کلاه بگذارند . در نتیجه میخواهند حال همه را بگیرند . زرنگی میکنند و سعی میکنند از برنامه هایشان نم پس ندهند ، که یکوقت اطرافیان ازشان سواستفاده نکنند ... و در عوض خودشان ، آی موقعیت سنجند ... ! بعضی ها عجیب...
-
از آن نترس که های و هوی دارد
یکشنبه 15 اردیبهشتماه سال 1392 01:04
دو همکار جدید دارم که برایم جالبند . آقای دکتر پ : روز اول مرا ترساندند از همکاری با او . گفتند ناامیدت میکنه از کشیک . منفی فکر میکنه . میناله همیشه . منفی بافه و ... روزی که با او کشیک داشتم آماده هر گونه اتفاقی بودم . هر برخورد ناراحت کننده ای . دیر آمد . اما با وجود دیر آمدنش رفتارش به دلم نشست . صحبتهایش با شیطنت...
-
قدم خیر !
سهشنبه 27 فروردینماه سال 1392 00:57
« آ خانم » خانمی ۹۲ ساله است . از آشنایان . چند روز پیش نوه اش تماس گرفت و گفت که سینه اش خرخر میکند . وقتی گفتم به بیمارستان ببریدش خواهش کرد که اول من به خانه اش بروم و معاینه اش کنم . همه فرزندانش در خانه جمع شده بودند . خانم بیمار روی تخت تقریبا لمیده بود و صدایش در نمی آمد . به محض دیدنش وحشت کردم . شدیدا کاشکتیک...
-
ادراک مذکرانه !
پنجشنبه 22 فروردینماه سال 1392 21:02
میگویند مردان قدرت بینایی بالایی دارند . همه احساساتشان از دریچه چشم وارد میشود . شاید بتوان گفت اعصاب چشم و قلب و مغزشان یک غلاف عصبی دارند ! شاید هم مرکز درک ، تفکر ، احساسات و بیناییشان همه با هم در لوب اکسی پیتال مغزشان است ! وقتی شوهر خواهر ، زیبایی آیبگ خاتون را به دلیل داشتن "خالِ زیاد" رد کرد به این...
-
من اینجا بس دلم تنگ است
شنبه 17 فروردینماه سال 1392 13:24
این روزها شرایطم خیلی مسخره شده . لپ تاپی که در حال مرگه . اینترنتی که نمیدونم چشه و هیچ سایتی را باز نمیکنه . درسهایی که تلنبار شده . مغز قفل کرده ای که نمیدونه کجا کلیدش را میتونه پیدا کنه و ... پر از آرزوهای خوبم . بیشتر از هرچیزی آرامش میطلبم . نمیدانم . این روزها بس دلم تنگ است ... بعدا نوشت : از فکر بانویی که...
-
نوروزتان پیروز ............... هر روزتان نوروز
چهارشنبه 30 اسفندماه سال 1391 00:26
ز باغ ای باغبان ما را همی بوی بهار آید کلید باغ ما را ده که فردامان به کار آید کلید باغ را فردا هزاران خواستار آید تو لختی صبر کن چندانکه قمری بر چنار آید چو اندر باغ تو بلبل به دیدار بهار آید تو را مهمان ناخوانده به روزی صد هزار آید کنون گر گلبنی را پنج شش گل در شمار آید چنان دانی که هر کس را همی زو بوی یار آید بهار...
-
آخرین جمعه 91
جمعه 25 اسفندماه سال 1391 20:31
جمعه آخر سال را اصلا دوست ندارم . اصلا ... امروزم فقط با فکر کردن گذشت و مرور خاطرات ... حتی سرعت اینترنت مناسب نبود که بتوانم سایتی را درست و حسابی باز کنم یا بروم توی f.b چرخ بزنم . نمیدانم چرا این جمعه پایانی اینقدر برایم تلخ و خسته کننده بود . نمیدانم . روزهای تازه در پیش است . روزهایی پر از بوی بهار . درخت بادام...
-
.
جمعه 18 اسفندماه سال 1391 13:06
ای معشوقی که سرشار از زنانگی هستی و به جنسیت خویش غره ای به خاطر عشقت! - ای صبور! ای پرستار! ای مومن! پیروزیی تو میوه ی حقیقت توست. ر گبارها و برف را توفان و آفتاب آتش بیز را به تحمل و صبر شکستی. باش تا میوه ی غرورت برسد. ای زنی که صبحانه ی خورشید در پیراهن توست، پیروزیی عشق نصیب تو باد! شاملو
-
به کدامین سو میرویم ؟
جمعه 11 اسفندماه سال 1391 11:59
برای مهر کردن دفترچه بیمه پدر به درمانگاه میروم . از وقتی برنامه پزشک خانواده اجرا شده ، بیمه فقط نسخه هایی که مهر پزشک خانواده یا مهر اورژانس را دارند قبول میکند . من کوهی از دارو برای نوشتن دارم و حق بیمه در هر حال از حقوق پدر کم میشود . منشی درمانگاه ۵ - ۶ برگه از دفترچه را برایم مهر میکند . از وضعیت پزشکان خانواده...
-
منِ این روزها
دوشنبه 7 اسفندماه سال 1391 13:55
باید خودم را ببرم خانه باید ببرم صورتش را بشویم ببرم دراز بکشد دلداریش بدهم که فکر نکند بگویم که میگذرد که غصه نخورد باید خودم را ببرم بخوابد « من » خسته است علیرضا روشن
-
امید
یکشنبه 29 بهمنماه سال 1391 11:47
یک فروشگاه عطر بود . دوران دانشجویی هر وقت دلمان میگرفت یا هوای بوی خوش میکرد به آنجا میرفتیم . فروشنده مرد جوانی بود که با سلایق تک تک ما آشنا بود . اصلا با نگاه کردن به چهره ما عطرهایی را که بپسندیم جلویمان میگذاشت . و ما از رایحه های خوشی که در برابرمان قرار میداد سرمست میشدیم . در نهایت عطری میخریدیم و بیرون می...
-
فقر مادی یا فقر انسانیت ؟
پنجشنبه 19 بهمنماه سال 1391 21:37
امروز با سرپرست پزشک قانونی شهر صحبت میکردم . از ماجرای قتل کسی پرسیدم که از آشنایانمان بود . مردی ۸۷ ساله ، موقر ، خیرخواه و باشخصیت که زمانی که کسی برای تحصیلات ارزشی قایل نبود فوق لیسانس شیمی اش را گرفته بود . سالها دبیر دبیرستانهای شهر بود و بعد از بازنشستگی باغی خریده بود و در آن ساکن شده بود . حدود یک ماه پیش ،...
-
living happily ever after
یکشنبه 8 بهمنماه سال 1391 00:09
در کودکی کارتونهای والت دیزنی را میدیدیم . کارتونهایی در همه اشان یک سری آدمهای خوب بودند و یک سری آدمهای بد . و آن آدمهای خوب همیشه پیروز میشدند . عشق ، درستکاری ، امید ، محبت ، راستگویی ، وفاداری ، سادگی ، اعتماد .... اینها چیزهایی بودند که ارزش شناخته میشدند . در عوض ، جادوگرها ریاکار بودند و دروغگو ، بدجنس و خبیث...
-
طرح نوشت
دوشنبه 18 دیماه سال 1391 12:45
خانم و آقایی با کودک 3 ساله شان وارد میشوند . اول تشکر میکنند که دارویی که بهشان داده ام معجزه کرده و از دیروز که برای فرزندشان درمان را شروع کرده اند ، زخمش خیلی بهتر شده است . میخواهم که زخم را ببینم . زرد زخم است . میپرسند : نمیخواهد دوباره دارو برایش بگیریم ؟ در جواب من که : نه . یک شیشه کافیست . میگویند : آخر در...
-
تبارک الله احسن الخالقین
دوشنبه 27 آذرماه سال 1391 23:32
ژاپن ، اقاقیا