ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
دیروز برای عیادت یکی از اقوام به بندرعباس رفته بودم . با وجودی که دیشب ساعت 4 خوابیدیم امروز صبح ساعت 8:30 به سمت میناب حرکت کردم که احیانا مریضهای صبح جمعه همکارم را بیدار نکنند . فاصله میناب و بندر 90 کیلومتره و بینش دایما ماشینهای خطی در حرکتند و همیشه خیالمون راحته که برای مسافرت بین این دو شهر مشکلی نیست . من هم با 2 خانم عقب ماشین نشستیم و یک آقای بلوچ جلو . راننده که سوار شد چند بار بسم الله گفت ، 10 بار هم یا حق ، یک بار آیت الکرسی و چهار قل و راه افتاد . این محکم کاری دعایی منو به شک انداخت که درباره همچین شخصی یک جای یک چیزی شنیده ام اما یادم نیامد که چی بود و کجا . هنوز 10 متر نرفته بود که گفت : همه میگن تند باید برید ولی نمیدونن ! همین دیروز توی این جاده یه ماشین تصادف کرده و 6 نفر مردن ! به خاطر سرعت ! من همون لحظه توی گوش بغل دستیم گفتم خدا رحم کنه . فردا میرسیم . توی شهر که حرکت میکرد سرعتش در حد 20 کیلومتر در ساعت بود . یکی از خانمها گفت : حالا شما یک کم از اینی که الان میرید تندتر برید ! گفت : نه ! الان توی شهره ! از شهر بریم بیرون بعد ! 45 دقیقه ای طول کشید تا از شهر خارج شدیم . توی این فرصت ، شروع کرد به صحبت با آقای بلوچ و تعریف محاسن میناب نسبت به تمام شهرهای منطقه ! ما هم اون پشت ریز میخندیدیم . سرعت ماشین از 60 کیلومتر تجاوز نمیکرد و هر چی التماس میکردیم که سریع تر برو . اگه نری باید کفاره روزه ما رو بدی و ... در جواب فقط میخندید و میگفت : نه ! میرسیم . نگران نباشید ! پلیس راه بندر بلوچ که پیرمردی دلنشین بود هم شاکی شد : من فقط شتر میرونم ! شما بیایید پشت فرمان بنشینید به جای این ! موتورسوارها و کامیونها از ما جلو میزدند . ما هم که دیگه ناامید شده بودیم مسخره میکردیم : الان یه شتر ازمون سبقت میگیره !!!! اون هم از رو نمیرفت : شتر !!! شتر سرعتش 300 تا هست ! کمی که گذشت متوجه تیک هایی که داشت شدم . یک دفعه یادم آمد که یک بار نوشین با این راننده همسفر شده بود و توصیفش میکرد که چقدر حرصش داده بود . اونقدر بیکار بودیم که از سر ناچاری با بلوچ خان درباره ریگی و خانواده اش و طایفه رستم حرف میزدیم ! راننده هم یک ریز دم از این میزد که به خاطر جریمه نداشتن راننده نمونه شده و قول میداد که ما حتما به نماز جمعه میرسیم !!!!!!!!!
روستای ما 20 کیلومتری مینابه و 2 کیلومتر هم از جاده اصلی فاصله داره . ساعت 11:30 به روستا رسیدیم و توی اون گرما منو سر جاده پیاده کرده که اینا عجله دارند ! هرچی هم بقیه مسافرها گفتند ببرش .... !
خدا عمر بده به یکی از مردم روستا که رسید و منو سوار ماشینش کرد . حالا بماند که از دیدن به قول خودشون آقای دکتر روستا که عین بدبختها داشت توی جاده روستا قدم میزد چه حسی بهش دست داد !!