ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
اینترنتم مشکل داره و توی بیمارستان هم وقت ندارم . امروز که به تاریخ آخرین پستم نگاه کردم تازه فهمیدم چند وقته آپ نکردم .
۱۶ اردیبهشت از بخش سبک اعصاب وارد بخش وحشتناک NICU شدیم . دلم میخواست اول با دکتر ا باشم که قورباغه زشته رو زود قورت داده باشم
اما متاسفانه باید طبق معمول با خواسته های دوستان کنار میومدم .
این شد که اینترن دکتر گ شدیم ! روز پنجم بعد از تعویض بخش جسارت به خرج دادم و از دکتر ا خواهش کردم اجازه بدن آخر هفته برای رفتن به نمایشگاه کتاب بهم مرخصی بدن .
ایشون هم فرمودند هنوز سوادمون برای مرخصی گرفتن کافی نیست !!!!
برای اثبات نظرشون هم نامردی نکردند و فردای اون روز منو به رگبار سوالات بستند .
انصافا ثابت هم شد !
ولی من هم از رو نرفتم و یه ساعتی بعد از ضایع شدنم مجددا تقاضای خودمو تکرار کردم که اینبار موافقت شد .
چهارشنبه و پنجشنبه تهران و مهمان آرای عزیز بودم . خیلی خوش گذشت . بماند که سر این خانه دوست بودن مورد محاکمه اقوام واقع شدم .
متاسفانه یه بار بیشتر نمایشگاه نرفتم و اون هم به دلیل عجله و اضطراب فقط در جهت اهداف پیش رفت . یکی از دلایل اضطرابم دستور صریح دکتر داوود بود که میخواست براش دو جلد کتاب کاردیولوژی بخرم . اخلاق که نداره . جرات داشتی نخری !!
الان بیمارستانم . مجددا NICU و اینبار اینترن دکتر ا . از تهران با خودم یه سرماخوردگی آوردم که حسابی ضعیفم کرده .
رینوره دارم خفن !! میخوام امروز phytocold بگیرم . میگن میتونه به بهبود سریعم کمک کنه .
از اوایل بهمن پارتیشن بندی پاویون بیمارستان ص تمام شد و اتاقکهای ما به بهره برداری رسید . توی هر پارتیشن یک یا دو تخت هست ، یه میز عسلی و یه تلفن . در اتاقکها هم پرده های کلفت خردلیه . این پارتیشن بندی باعث نشده که صدای تلفن همدیگه رو نشنویم یا اینکه اگه توی یکی از اتاقکها جمع شدیم مجبور نباشیم سر و صدای کمتری به راه بیندازیم ( تازه بدتر هم شده ، چون نمیدونیم توی اتاق بغلی ممکنه کی به حرفهامون گوش بده !!! ) اما لااقل یه حریم شخصی داریم که اگه حوصله نداشته باشیم میتونیم ازش لذت ببریم .
چند روز پیش وقتی وارد اتاقم توی پاویون شدم دیدم یه نفر روی تخت کنار تختم خوابیده ! تا اون لحظه ندیده بودمش . با ورود من بیدار شد . فکر کردم شاید از اینترنهای جدیده . پرسیدم دیشب کشیک بودی ؟ خندید و گفت تقریبا . آنکال بودم . تنها بخشی که توی دانشگاه ما کشیک نداره و بچه ها آنکال هستند پوسته . پرسیدم پوستی ؟ گفت آره . خسته بودم و گویا نمیخواست بره . بهش گفتم خانم دکتر شما که تلفن احتیاج نداری میخوای بری یکی از اتاقها که تلفن نداره . بیچاره بلند شد و رفت . عصر همون روز یکی از بچه ها اومد پیشم و گفت گویا هیچ کس این دختره رو نمیشناسه . به یکی گفته اکسترن اطفاله به یکی دیگه هم گفته بود استاجر ENT
؛ رفتارهای مشکوکی هم داره . تصمیم گرفتیم فردا صبح در موردش با مسوول آموزش صحبت کنیم تا بفهمیم کیه . فردا صبحش که توی بخش بودم دیدمش که اومد توی بخشمون . دیگه ندیدم کجا رفت . نیم ساعتی که گذشت سرپرستار بخش رو دیدیم که داشت با چهره برافروخته از بیرون میومد توی بخش . ازش پرسیدیم چی شده ؟ گفت : « دنبال این دختره بودم که مشکوک بود !!! انگار آب شده و رفته زیر زمین . اومد اینجا دیدم مشکوکه . پرسیدم شما ؟ گفت استاجر اطفالم . گفتم إإإإإ ! ما که این ماه استاجر نداریم ! اینو که گفتم غیب شد . حالا به مدیر بیمارستان گفتم پیگیری کنه . »
خلاصه کنم ..... مدیر بیمارستان با همکاری حراست و خدمه پاویون توی سلف سرویس دستگیرش کرد . ازش اسم و مشخصات پرسیدند که توی لیست اسامی آموزش نبود . به نگهبانها نشونش دادند که دیگه راهش ندهند و از بیمارستان بیرونش کردند .
خودمونیم ! چه بیمارستان و پاویون بی در و پیکری !
این روزها سرم حسابی شلوغ شده . اینترن هماتولوژی هستم و n کیلو کار که سرم ریخته . چشمتون روز بد نبینه یه همگروه هم دارم که باید دنبال کارهای اون هم بدوم .
همین الان از جور کردن ct واسه یکی از مریضهاش فارغ شده ام که توده chest داره .
تازه دیروز برام ژورنال تعیین کرده اند که واسه دوشنبه باید ترجمه کنم . تزم هم اوضاعش قاطیه !!! دعا گنید از پسش بر بیام .
جمعه شب کشیک بودم . ساعت 8:30 یه بچه 10 ماهه آوردند که دیسترس شدید تنفسی داشت و سیانوزه بود . به محض اینکه واسه مریض اکسیژن گذاشتیم ارست کرد . کد زدیم . یک ساعتی تلاش برای احیا و بعد هم بستری توی ICU که متاسفانه نتیجه ای نداشت و dc شد . جالب اینجاست که پدر و مادرش با خونسردی نگاهمون میکردند و هیچ شرح حال درست و حسابی هم نمیدادند . بعد از نیم ساعتی که از CPR گذشت تازه گفتند از 4 روز پیش سرماخورده . سرفه و آبریزش بینی داشته . و از همون 4 روز پیش دستها و پاهاش بنفش میشده !!! برده بودندش پیش دکتر ، گفته روز شنبه ببریدش بیمارستان ؟! گویا قبلا هم به علت پرماچوریتی یک ماه توی NICU بستری بوده . حالا این سوالات مطرح میشه که :
1 ) این چه دکتری بوده که بستریش نکرده ؟
2 ) چرا این پدر و مادر اینقدر خونسرد بودند ؟
3 ) الان که کاملا سیانوزه شده بود چرا آوردندش ؟!! فکر نمیکردند جزو روند طبیعی بنفش!!! شدنشه ؟!!
امروز صبح هم یه مریض معرفی شد که متادون خورده بود . دختر 5 ساله که مادرش به جای استامینوفن بهش یک قاشق غذاخوری متادون داده بود . از بی حالیش شک کرده بوده که مشکل داره . دوباره شیشه شربت رو چک کرده و فهمیده اشتباهی داده . جالب تر اینکه هفته پیش هم به اون یکی بچه اش متادون داده بوده !!!!!
بالاخره نتایج تخصص اومد . قبولیها نسبتا جالب بود . به همه اونایی که قبول شدن تبریک میگم و برای بقیه آرزوی صبر ، تلاش و موفقیت میکنم .