ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
دکتر "بن" یکی از سختگیرترین اساتید بود . از آنهایی که دانشجویان در قرعه کشی ها تمام سعیشان را میکردند که حتی اگر شده با تقلب و باج دادن از زیر مسوولیت اینترنی اش فرار کنند . روز قرعه کشیِ ماه اول ، یا بدشانسی من بود و یا گول خوردنم ، نمیدانم ، اتند من شد . صبحها باید زودتر از بقیه اینترن ها می آمدی ، turn over بالای مریض کار را دوچندان میکرد . تقریبا هر روز صبح لااقل 6 بیمار جدید در بخش خوابانده بود و 6 بیمار ترخیصی و خلاصه پرونده هایی که جرات داشتی دقیق ننویسی ! وسواس شدید دکتر روی بیمارانش زبانزد بود .
یکی از روزهای مورنینگِ با دکتر ش بود که اتند عزیزم از من خواست شیرخوار 3 ماهه ای را که با شک به TE fistula بستری شده بود برای باریوم سوالو همراهی کنم . هرچه به این در و آن در زدم نشد که قبل از مورنینگ کودک را به رادیولوژی ببریم . دکتر ش هم که نمیدانم چرا زیاد دل خوشی از من نداشت ، با تهدید و دعوا مرا به مورنینگ کشاند . دل توی دلم نبود . مورنینگ که تمام شد با بیشترین سرعتی که در خودم سراغ داشتم به رادیولوژی رفتم . باریوم سوالو تمام شده بود و ابوالفضل را به بخش برده بودند . اولین کاری که بعد از دیدنش انجام دادم سمع ریه بود و کراکل منتشری که شنیده میشد . انگار دنیا بر سرم خراب شد . به دکتر بن تلفن زدم و با ترس و لرز اطلاع دادم . عصبانی شد و حق هم داشت . اشکم جاری شده بود . این لجبازی دکتر ش به قیمت یک برونکوسکوپی برای ابوالفضل کوچک ، قهر دکتر بن و یک لارنژیت 2 هفته ای ناشی از استرس برای من تمام شد .
ماه دوم مجددا قرعه کشی باید انجام میشد . اینبار هم قرعهء اینترن دکتر بن بودن به نام من افتاد . بدون چانه زدن پذیرفتم . وقتی برای گزارش یکی از بیمارها به اتاق اساتید رفتم به استاد اطلاع دادم که این ماه هم اینترنش هستم . نگاهی کرد که : اونوقت هر دو ماه را صفر میگیری خانم دکتر ... چند ثانیه نگاهش کردم ، با لبخندی که کم پیش میامد از صورتم محو شود گفتم : هر طور صلاح میدونید آقای دکتر . خندید : شوخی کردم . ازت راضیم . فقط اون ماجرا را فراموش نمیکنم .
حق داشت راضی باشد و حق داشت فراموش نکند . به گفته پرستارها یک دکتر بن دیگر شده بودم . حتی شبها وقتی در خانه بودم آزمایشهای بیمارانم را با تلفن پیگیری میکردم . به حدی درگیر بیماران شده بودم که استاد سختگیرم به من آرامش میداد . استادی که خودش استادِ استرس بود ! با دکتر بن بود که فهمیدم چقدر عاشق جراحی هستم و چقدر جراحی برای زندگیم مضر است . با او بود که هرچند ساده اما یکی از زیباترین تجربه های زندگیم را تجربه کردم ، دست شستن و کوتر . بعد از اینکه بخش جراحی تمام شد باز هم برای دیدن بیماران خاصی که کمتر پیش می آمدند صدایم میزد .
همیشه مدیونش هستم و همیشه دوستش دارم .
+ در درمانگاه مهر دکتر بن را در دفترچه بیمه کودکی دیدم که با تشخیص هیرشپرونگ قرار بوده عمل شود اما با مراجعه به دکتر بن و رژیم غذایی بهبود یافته بود .
سلام
خوبه که باز مینویسین!
خدا خیر بده به دکتر بن و شما!!!
خدا زیاد کنه امثال شما رو
لذت داره خوندن این نوشته و حس بودن این آدمها
موفق باشین
سلام
ممنون از لطفتون .
خدا شما خواننده های مهربان را حفظ کنه
خب الآن چیکار کنیم ما ؟؟؟! بگیم نچ نچ نچ یا بگیم به به به ؟؟؟!!
فکر نون باش که خربزه آبه . 10 امتیاز منفی .
برای شما ننوشتم که تعریف کنید یا تکذیب . یک خاطره قوی بود
سلام
سطر اولو که خوندم یه لحظه فکر کردم شما هم رفتین اون ور آب!
سلام
ابوالفضل لوم داد نه ؟!
متاسفانه امثال دکتر بن میان ما ایرانی ها کم پیدا می شود و یکی از دلایل عقب ماندگی مان هم ...
دلسوز بودن فراموش شده متاسفانه
چقدر فوق العاده بود
حس تعهد انگار تو خون برخی ادم ها وجود داره