ایراندخت

دختری از ایران زمینم ، در پی بهبود آدمی ...

ایراندخت

دختری از ایران زمینم ، در پی بهبود آدمی ...

چند ماه تاخیر

 

 

   

 هر چیزی تاریخ مصرفی دارد . تاریخ مصرفش که تمام شد دیگر باید کنارش گذاشت . حتی اگر تمام تلاشت را بکنی که بازیابی اش کنی ، به کیفیت سابق باز نمیگردد .  

دقت نکرده بودم که بهترین تاریخ مصرف را 8 ماه پس از تولید درنظر گرفته اند .

ایراندختی نگران !

میترسم .  

از اثر بعضی حرفها و بعضی آدمها روی خودم میترسم . 

از اینکه خود واقعی ام را گم کنم میترسم . 

از agressive شدن میترسم . 

از غیر منطقی بودن میترسم . 

از خودخواه شدن میترسم . 

از بداخلاق شدن میترسم . 

از گم شدن لبخند بر لبم میترسم . 

از کم شدن برق چشمانم میترسم .

از این ترس حتی ، میترسم .

polite or selfish

نمیدونم جدیدا حساس شدم یا همیشه بوده ام . کوچکترین چیزی باعث میشه دلم به درد بیاد و غصه توی قلبم بنشینه . حتی یک بحث کوچک کاری . از همه بدتر وقتی هست که دلم نمیخواد با وجود ناراحتی ام از طرف مقابل ، دلش را بشکونم یا ناراحتش کنم . ذهنم درگیر میشه . حتی جاهایی که میدونم حق با منه ، پیش میاد که تماس بگیرم و عذرخواهی کنم . انگار اینکه برای خودم و دفاع از حقم ، حق قائل باشم برام سخته ...

فکر میکنم یه قسمتش اشتباهه . اینکه ناراحتی لحظه ایت روی عملکردت اثر بگذاره . توی شرایط سخت خوب و منطقی تصمیم میگیرم اما وقتی اعصابم به هم میریزه روی کارکردم اثر منفی میگذاره . به هر حال باید یاد بگیرم که گاهی خودخواه باشم . جایی که لازمه حق خودم را بر خواسته دیگران مقدم بدونم .  

آخر پدر و مادر عزیز ! خانم بودن و مرد صفتی همزمان چه سودی داشت که به ما آموزشش دادید ؟؟؟؟

بعضی ها

  

بعضی ها عجیب خود خواهند . همه چیز را در جهت منافع خودشان میبینند . پارانوییا دارند . انگار همه میخواهند سرشان کلاه بگذارند . در نتیجه میخواهند حال همه را بگیرند . زرنگی میکنند و سعی میکنند از برنامه هایشان نم پس ندهند ، که یکوقت اطرافیان ازشان سواستفاده نکنند ... و در عوض خودشان ، آی موقعیت سنجند ... ! 

  

بعضی ها عجیب چوپان دروغگو هستند . انقدر که اعتماد به حرفشان برای آدم از هر کاری سخت تر است . آنوقت همین بعضی ها اگر ادعای بیماری داشته باشند ، به خاطر وظیفه پزشکیت باید تجربه ات را نادیده بگیری و اعتماد کنی . شاید یک بار از 10 بار راست بگویند ... 

  

بعضی ها عجیب از خود گذشته اند . یک جورهایی منافع همه را میبینند و خودشان در اولویتهای بعدی هستند . آماده به خدمتند برای همه . اصلا لازم نیست بهشان نیاز داشته باشی . هستند . کافیست بفهمند یک چیزهایی به دردت میخورد . تا به تو نفع نرسانند آرامش ندارند ... 

   

امان از بعضی ها ...

از آن نترس که های و هوی دارد

دو همکار جدید دارم که برایم جالبند .

  

آقای دکتر پ : 

روز اول مرا ترساندند از همکاری با او . گفتند ناامیدت میکنه از کشیک . منفی فکر میکنه . میناله همیشه . منفی بافه و ...  

روزی که با او کشیک داشتم آماده هر گونه اتفاقی بودم . هر برخورد ناراحت کننده ای . دیر آمد . اما با وجود دیر آمدنش رفتارش به دلم نشست . صحبتهایش با شیطنت همراه بود . احساس نمیکردی از تو بزرگتر است . و حتی لطفهایی به من کرد که هیچ یک از همکاران نکرده بودند . از هم کشیک بودن با او لذت بردم . 

    

خانم دکتر س : 

در برخورد اول خیلی گرم بود . فوق العاده ملایم و مظلوم به نظر میرسید . تعریفش را زیاد شنیده بودم . توی دومین کشیک به حدی زرنگی کرد که حالم بد شد . انقدر سرم با ملایمت کلاه میگذاشت که باور نمیکردم . فقط به این فکر کردم که خدا را شکر که کشیکهایم رو به اتمام است . وگرنه درمانگاه برایم خیلی به صرفه تر است . 

   

هیچوقت نتوانسته ام بدجنس باشم . همیشه تمام سعی ام را کرده ام که برای اطرافیانم بهترین ها را فراهم کنم . چه یار نزدیک باشند و چه غریبه ای که یک بار در خیابان میبینم . برایم دورویی ها و سواستفاده ها دور از انتظار است . شاید یک جاهایی ایراد هم دارم که سعی میکنم با همه ، حتی آنهایی که ناراحتم میکنند با احترام برخورد کنم . خیلی وقتها خیال میکنند احمقم و نمیفهمم . اما ایراد بیشتر از تربیتی است که از کودکی شده ام : «خانم بودن و با شخصیت بودن مهم است . همیشه یادت باشد که هستی ....   »     اما یک وقتهایی این خانم بودن بد حرصم را در می آورد ... بد ...

قدم خیر !

   

« آ خانم » خانمی ۹۲ ساله است . از آشنایان . چند روز پیش نوه اش تماس گرفت  و گفت که سینه اش خرخر میکند . وقتی گفتم به بیمارستان ببریدش خواهش کرد که اول من به خانه اش بروم و معاینه اش کنم . همه فرزندانش در خانه جمع شده بودند . خانم بیمار روی تخت تقریبا لمیده بود و صدایش در نمی آمد . به محض دیدنش وحشت کردم . شدیدا کاشکتیک بود در حدی که هیچ کس را تا به حال اینطور ندیده بودم . خلاصه پرونده بستریش را خواندم ، سرطان در همه جای بدنش ریشه دوانده بود . در مقابل چشم ۸ - ۹ نفر معاینه اش کردم . اولین توصیه ام بیمارستان بود که با مخالفت دخترش روبرو شدم . نسخه مفصلی نوشتم . آنتی بیوتیک های قوی ، سرم ، ویتامینهای مختلف و ...   

 امروز عروسش تماس گرفته . میگوید دست و قدم رکسانا خانم خیلی خوب بود . سرمش را وصل کردیم و داروهایش را دادیم خیلی بهتر شد . با خودم فکر میکنم شانس آوردم با این وضعی که داشت نیم ساعت بعد از رفتن من از دنیا نرفت . وگرنه بین دوست و آشنا معروف میشدم به بدقدمی ! 

 خرافات تا چه حد.... ؟

ادراک مذکرانه !

 

میگویند مردان قدرت بینایی بالایی دارند . همه احساساتشان از دریچه چشم وارد میشود . شاید بتوان گفت اعصاب چشم و قلب و مغزشان یک غلاف عصبی دارند ! شاید هم مرکز درک ، تفکر ، احساسات و بیناییشان همه با هم در لوب اکسی پیتال مغزشان است ! وقتی شوهر خواهر ، زیبایی آیبگ خاتون را به دلیل داشتن "خالِ زیاد" رد کرد به این مساله ایمان آوردم . هنوز هم متعجبم چطور خالهای او را در چند ثانیه ای که فقط شانه هایش در حمام عریان بود دیده است ؛ در حالیکه من بعد از کلی دیدن چهره اش ، زحمت کشیده ام و فهمیده ام گوشه لبش خالی دارد !

   

   

   

+ خداوند وقتی میخواهد ملتی را آزار دهد راهش را خوب بلد است ...  زلزله آذربایجان را در آستانه فصل سرد فراهم می آورد و زلزله بوشهر را در آستانه فصل گرم .  

خدایا دستت درد نکنه !

من اینجا بس دلم تنگ است

   

این روزها شرایطم خیلی مسخره شده . لپ تاپی که در حال مرگه . اینترنتی که نمیدونم چشه و هیچ سایتی را باز نمیکنه . درسهایی که تلنبار شده . مغز قفل کرده ای که نمیدونه کجا کلیدش را میتونه پیدا کنه و ... 

پر از آرزوهای خوبم . بیشتر از هرچیزی آرامش میطلبم . نمیدانم . این روزها بس دلم تنگ است ... 

    

   

 بعدا نوشت : از فکر بانویی که رفت بیرون نمیروم . در جوانی رفت اما زندگی را بعد از رفتنش به انسانهایی هدیه کرد که حتی نمیشناخت . اگر در پی امروز فردایی باشد جایگاه او کجاست ....

نوروزتان پیروز ............... هر روزتان نوروز

 

 

 

ز باغ ای باغبان ما را همی بوی بهار آید

کلید باغ ما را ده که فردامان به کار آید

کلید باغ را فردا هزاران خواستار آید

تو لختی صبر کن چندانکه قمری بر چنار آید

چو اندر باغ تو بلبل به دیدار بهار آید

تو را مهمان ناخوانده به روزی صد هزار آید

کنون گر گلبنی را پنج شش گل در شمار آید

چنان دانی که هر کس را همی زو بوی یار آید

بهار امسال پنداری همی خوشتر ز پار آید

ازین خوشتر شود فردا که خسرو از شکار آید 

 

بدین شایستگی جشنی بدین بایستگی روزی

شما را در جهان هر روز جشنی باد و نوروزی

   

   

    

       

    

   

    

     

       

 + امروز چهارشنبه سوری را برگزار کردیم . خوب بود . از طرف هر کسی که نمیتوانست ، از روی آتش پریدم . غمها و ناامیدی ها را سوزاندم و شادابی و نشاط گرفتم . با وجودی که تعدادمان کم بود اما خیلی خوش گذشت .  

امیدوارم سال جدید برای همگان سالی سرشار از شادابی ، سلامت ، پیروزی و نیک روزی باشد .   

 + تاریخ دوربینم ۲ روز خطا دارد ! نمیدانم چطور اصلاح میشود !

                             

آخرین جمعه 91

 

جمعه آخر سال را اصلا دوست ندارم . اصلا ...

امروزم فقط با فکر کردن گذشت و مرور خاطرات ... حتی سرعت اینترنت مناسب نبود که بتوانم سایتی را درست و حسابی باز کنم یا بروم توی f.b چرخ بزنم . نمیدانم چرا این جمعه پایانی اینقدر برایم تلخ و خسته کننده بود . نمیدانم .  

  

  

روزهای تازه در پیش است . روزهایی پر از بوی بهار . درخت بادام خانه مادربزرگ برگهایش خودنمایی میکنند . درخت زردآلوی خانه پر از شکوفه است . باغچه دیگر سبز است . بهار می آید . روزهای تازه و امیدهای تازه . 

این جمعه هم رفتنی است ... 

   

.

   

ای معشوقی که سرشار از زنانگی هستی و به جنسیت خویش غره ای به خاطر عشقت! 

- ای صبور! ای پرستار! ای مومن!  

پیروزیی تو میوه ی حقیقت توست. 

رگبارها و برف را توفان و آفتاب آتش بیز را به تحمل و صبر شکستی.  

باش تا میوه ی غرورت برسد.  

ای زنی که صبحانه ی خورشید در پیراهن توست،  

پیروزیی عشق نصیب تو باد!
 
 
                                   

                                            شاملو

به کدامین سو میرویم ؟

 

برای مهر کردن دفترچه بیمه پدر به درمانگاه میروم . از وقتی برنامه پزشک خانواده اجرا شده ، بیمه فقط نسخه هایی که مهر پزشک خانواده یا مهر اورژانس را دارند قبول میکند . من کوهی از دارو برای نوشتن دارم و حق بیمه در هر حال از حقوق پدر کم میشود . منشی درمانگاه ۵ - ۶ برگه از دفترچه را برایم مهر میکند . از وضعیت پزشکان خانواده میپرسم . میگوید بعضی مردم هر روز با یک عطسه ساده هم به درمانگاه می آیند و تازه طلبکار هم هستند ! تا جایی که میداند از مرداد ماه که طرح اجرا شده تا آذر فقط حدود هفتصد هزار تومان حقوق پزشکان خانواده پرداخت شده بوده !  

به داروخانه میروم . داروهای زیادی نوشته ام . مسوول داروخانه آشناست . از من درباره شرکت دارویی مورد نظرم میپرسد . وقتی داروها را حساب میکند میبینم که مبلغی را به عنوان کسری اضافه میکند . دلیلش را برایم اینگونه توضیح میدهد : دارویی که شما خواستید کیفیتش بهتره . اما بیمه چون قیمتش ۵۰ تومان گرانتر هست قبول نمیکند . داروی شرکت ارزانتر را میپذیرد . به شما آن یکی را دادم اما تفاوت قیمت را اضافه میکنم .  تشکر میکنم و در دل افسوس میخورم به حال مردمی که در داروخانه آشنا ندارند ... 

دوستی تماس میگیرد . خبر میدهد که داروهای روانپزشکی کمیاب شده اند . خودش بوپروپیون مصرف میکند . میگوید ایرانی دارو فایده ای ندارد و خارجی اش هم هر حبه قرص سی هزار تومان است .  درباره سایر داروهای روانپزشکی هم پرس و جو کرده . وضعیتشان تعریفی ندارد . 

نمیدانم به کدامین سو میرویم ...