ایراندخت

دختری از ایران زمینم ، در پی بهبود آدمی ...

ایراندخت

دختری از ایران زمینم ، در پی بهبود آدمی ...

سرعت

         

 

دیروز برای عیادت یکی از اقوام به بندرعباس رفته بودم . با وجودی که دیشب ساعت 4 خوابیدیم امروز صبح ساعت 8:30 به سمت میناب حرکت کردم که احیانا مریضهای صبح جمعه همکارم را بیدار نکنند . فاصله میناب و بندر 90 کیلومتره و بینش دایما ماشینهای خطی در حرکتند و همیشه خیالمون راحته که برای مسافرت بین این دو شهر مشکلی نیست . من هم با 2 خانم عقب ماشین نشستیم و یک آقای بلوچ جلو . راننده که سوار شد چند بار بسم الله گفت ، 10 بار هم یا حق ، یک بار آیت الکرسی و چهار قل و راه افتاد . این محکم کاری دعایی منو به شک انداخت که درباره همچین شخصی یک جای یک چیزی شنیده ام اما یادم نیامد که چی بود و کجا . هنوز 10 متر نرفته بود که گفت : همه میگن تند باید برید ولی نمیدونن ! همین دیروز توی این جاده یه ماشین تصادف کرده و 6 نفر مردن ! به خاطر سرعت !   من همون لحظه توی گوش بغل دستیم گفتم خدا رحم کنه . فردا میرسیم .  توی شهر که حرکت میکرد سرعتش در حد 20 کیلومتر در ساعت بود . یکی از خانمها گفت : حالا شما یک کم از اینی که الان میرید تندتر برید ! گفت : نه ! الان توی شهره ! از شهر بریم بیرون بعد !   45 دقیقه ای طول کشید تا از شهر خارج شدیم . توی این فرصت ، شروع کرد به صحبت با آقای بلوچ و تعریف محاسن میناب نسبت به تمام شهرهای منطقه ! ما هم اون پشت ریز میخندیدیم . سرعت  ماشین از 60 کیلومتر تجاوز نمیکرد و هر چی التماس میکردیم که سریع تر برو . اگه نری باید کفاره روزه ما رو بدی و ... در جواب فقط میخندید و میگفت : نه ! میرسیم . نگران نباشید !   پلیس راه بندر بلوچ که پیرمردی دلنشین بود هم شاکی شد : من فقط شتر میرونم ! شما بیایید پشت فرمان بنشینید به جای این !  موتورسوارها و کامیونها از ما جلو میزدند . ما هم که دیگه ناامید شده بودیم مسخره میکردیم : الان یه شتر ازمون سبقت میگیره !!!! اون هم از رو نمیرفت : شتر !!! شتر سرعتش 300 تا هست !  کمی که گذشت متوجه تیک هایی که داشت شدم . یک دفعه یادم آمد که یک بار نوشین با این راننده همسفر شده بود و توصیفش میکرد که چقدر حرصش داده بود . اونقدر بیکار بودیم که از سر ناچاری با بلوچ خان درباره ریگی و خانواده اش و طایفه رستم حرف میزدیم ! راننده هم یک ریز دم از این میزد که به خاطر جریمه نداشتن راننده نمونه شده و قول میداد که ما حتما به نماز جمعه میرسیم !!!!!!!!!     روستای ما 20 کیلومتری مینابه و 2 کیلومتر هم از جاده اصلی فاصله داره . ساعت 11:30 به روستا رسیدیم و توی اون گرما منو سر جاده پیاده کرده که اینا عجله دارند ! هرچی هم بقیه مسافرها گفتند ببرش .... !  خدا عمر بده به یکی از مردم روستا که رسید و منو سوار ماشینش کرد . حالا بماند که از دیدن  به قول خودشون آقای دکتر روستا که عین بدبختها داشت توی جاده روستا قدم میزد چه حسی بهش دست داد !!

نظرات 3 + ارسال نظر
میثم جمعه 29 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:17 ب.ظ http://meysam-mn.blogsky.com

سلام از وبلاگتون دیدن کردم وبلاگ جالبی دارین اگه خواستید میتونید منو بانام عشق زیر باران لینک کنید وبهم اطلاع بدید تا شما رو با نام دلخواهتون لینک کنم
متشکر

آزاد یکشنبه 31 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 07:49 ق.ظ http://blog.cheshmehregi.com

سلام دوست گرامی ، بلاخره بعد از 7 سال جنگ عراق پایان یافت - آمریکا قصد دارد پیروز خود را در عراق جشن بگیرد ، آیا شما قبول دارید که آمریکا برنده این نبرد بوده ؟ و یا شما هم هنوز باور دارید که سلاح های کشتار جمعی در عراق دلیل اصلی حمله آمریکا به عراق بود ؟ اگر فرصت داشتید خوشحال می شوم مطلب بنده را در این مورد بخوانید . موفق و پیروز باشید

یک دانشجوی پزشکی دوشنبه 1 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 08:27 ب.ظ http://manopezeshki.persianblog.ir/

سلام.من هم یکبار خیلی عجله داشتم دربست گرفتم زودتر برسم دیگه کم مونده بود های های به حال خودم گریه کنم!روز پزشک هم بر شما مبارک

روز شما هم مبارک

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد